غزلی از سعدی

ساخت وبلاگ
باز شد درب کلاس و همچو رخش ..قامت استاد زد بر دیده نقش ..گفت بر پا مبصر و ، کلِّ کلاس ..پر شد از یک ترس و یک بیم و هراس ..درب را مبصر پس از یک لحظه بست ..دست بالا برد و در جایش نشست ..دیده گانی خشک و سرد و سخت گیر ..بود در سیمای این استاد پیر ..با تحکّم گفت برجا ای کلاس ..یک صدا گفتند آنها هم سپاس ..بعد از آن استاد با لبهای ریز ..گفت دفترهای انشا روی میز ..یک به یک سر زد به کل میزها ..باز گشت از پشت رخت آویزها ..سر زد و دید و سر جایش نشست ..چانه را انداخت در چنگال دست ..گفت جمعا از شماها راضی ام ..راضی از تدریسهای ماضی ام ..درس انشای شماها خوب بود ..هم مرتب بود و هم مرغوب بود ..گر چه این یک درصد از بین صد است ..این وسط اما یکی خیلی بد است ..آخرین بار تو باشد یاسمن ..مادرت فردا بیاید پیش من ..دفترت کلا سیاه است و کثیف ..با چه رویی می گذاری توی کیف ؟..گر چه انشای تو زیبا بود و بیست ..نمره ات اما به جز یک صفر نیست ..زودتر بیرون برو از این کلاس ..تا نبینم صورتت را ناسپاس ..یاسمن اما فقط لبخند زد ..بغض را با خنده اش پیوند زد ..شرمگین بود و نگاهش غصه دار ..پشت لبخندش نگاهی بی قرار ..گفت بابایم پریشب گفته است ..دفتری در آرزویم خفته است ..آرزو دارد که مال من شود ..دفتر انشای سال من شود ..گر که قسمت بود و او کاری گرفت ..دستهایش را به دیواری گرفت ..چون حقوقش را بدادند و نخورد ..مثل آن قبلی که یکجا خورد و برد ..پول صاحب خانه را باید دهیم ..بعد از آن هم نانوا آقا رحیم ..مانده ی بقالمان حاجی حبیب ..ذیحسابی های این مرد نجیب ..بعد از اینها هم که مادر ناخوش است ..کوره ی آجر پزی پشتش شکست ..بس که آجر برده در سرما و سوز ..شب نشد بی ناله هایش وصل روز ..کاش دارویی به مادر می رسید ..درد جانکاهش ب غزلی از سعدی...
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 63 تاريخ : جمعه 7 مهر 1402 ساعت: 18:11